سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سال و ماه

29 روز بعد ، چنین روزى ..

براى بیست و نه روز بعد 

براى دو سه ماه بعد ترش ..

تا

ببینم لبخند َش را 

تا 

درس پس دهم 

تا 

شرمنده مسیر روشن عشق .. نشــوم … 

.

ماه نوشت . راهِ ما 

ماه نوشت . سال و ماه و همیشه و همواره .. یعنى مى شود که بشود ؟! 

.

تو هـمانى که دلم "لک" زده لبخندش را ..

 


کاش دست کم همان یک نفر

رزِ عزیزم سلام :) 

.

نه اینکه یادت نباشم هـا .. نهـه .. فقط یک کم کارهایم گره خورده اند این روزها 

.

هعى بروى تا ثریا را گوش کنى و بگوید "حالا نسلى که ما هستیم چجورى درس پس میده ؟!" و دلت بلرزد ..

و مدام از خودت بپرسى چطور واقعاً .. ؟! و ریز ریز همه چیز هاى دیگرِ اضافى مثلا را جمع کنى ، بروى سر میزت بنشینى و خودت را پرت کنى روى کتاب ها و جز کلاس ادبیات سر بقیه کلاس ها یا در گیر برنامه ریزى باشى 

یا در گیرِ این مولکول هاى دوست داشتنى 

یافوقِ فوقش از دست همان استرس عجیب و غریب در گیر این شوى که لگاریتم را چگونه بنویسى قشنگ تر مى شود ..

بعد هم با ترس و لرز دستت را محوِ محو بالا کنى و کمى از آن کوه نفهمیده ها را بپرسى .. ( بى ربط ترین هم نیست ..  معلم هم که احتمالا جواب یانمى دهد یا تو چیزى سر در نمى آورى :| )

رز .. چه خوب است آدم یک جا .. خود ِ خود ِ خودش باشد ..

.

یا وقتى رسیدى خانه دلت بگیرد بعد کاغذ گوشه دیوار که رویش بزرگ نوشتى 

" مسیر روشن عشق است یادگارى ما "

نگاهت کند و تو شرمنده ى مسیر روشن عشق شوى و باز کتابت را باز کنى و بروى توى همان دنیایى که جز خودت هیچ کس از آن سر در نمى آورد ..

.

یا حتى ته دلت هر چه قدر هم ریز .. هر چه قدر هم محو .. ولى ببینى 

همان لبخندى را که از ته دل مدت هاست مى خواهى اش .. 

یا 

برق نگاهشان را و بــاز کتابت را باز کنى ..

.

 اگر بدانى این کتاب روزى چند بار باز و بسته مى شود .. ؟! 

اگر بدانى نمى گویى خوش به حالش 

نمى گویى چرا این طور مى کند با خودش

نمى گویى چرا مدام کتاب دستش است 

نمى گویى چرا کم حرف شده 

نمى گویى چرا  .. 

.

    …

       و کتابت را باز کنى .. :)

.

ماه نوشت . نگران کتابم از بسى که باز و بسته مى شود 

.

ماه نوشت . حداقل شب به خیر هایم را بگویم .. مگر نه ؟! :)


آمدى جانم به قربانت .. خوش آمدى!

    نظر

نکـــند .. 

.

بیا جانم به قربانت .. خوش آمدى ! 

اگر بدانى چه قدر وقت بود این دل من براى آمدنت و بودنت پر مى زد ..

نمى دانى ..

مى دانستى قدرى زود تر آمده بودى .. این ظلمتکده خاطرم را این چنین پریشان نمى گذاشتى .

حالا که آمدى .. خودت بگو .. از کجا شروع کنیم به سر و سامان دادن ؟! ویران شنیدى .. ؟! "منم" و سر وضعم ..

.

.

خدارو صد هـزار مرتبه شکر آمدنت :) 

آرى در این خرابه قدرى چاى پیدا مى شود .. میاورم .. میاورم :) 

.

برویم بالا .. اوج بگیریم .. حالا که هـستى .. چه قدر همه چیزى شیرین تر شد ..

.

حالا که هستى سختى هاى راه که هیچ .. تمااام راه را به "جان" مى خرم ..

.

.

ماه نوشت . قسم به روشنى راهِ .. 

پاس مى دارمت ..

.

ماه نوشت . ما همهـه .. 

.

ماه نوشت . مهـربانِ این روزها

             گلِ باغِ این روزها

             دلگرمىِ این روزها 

                  اى خوبانِ این روزها ..

                       به گمانم شما زمینى نیستید .. 


چیزی نیسـت .. هست ؟

جقدر این صدای تلق تلق کیبورد شیرین و گوش نواز است ، انگار که هعی بگوید و تو هعی گوش دهی و تو هعی بگویی و او زبانت شود .

.

یکی نیست به استرس کاذب این روزهایم بگوید قدری آرام تر برو حالا انگار چه خبر شده .. . کوه قاف که نمی خواهی بروی . الکی جدی اش گرفتی الکی . ولی خب کسی نیست بگوید و من الکی جدی اش می گیرم و دلم می خواهد به همه بگویم نگویید که "بیخودی" نگرانی .

.

توی کتاب آمارمان نوشته بود ، اگر شما هر شب تمام شب را به شمردن ستاره ها بگذرانید .. فکر کن هر شب تمام شب را به شمردن ستاره ها بگذرانیم . .  .   . 

.

عجیب با نقطه سر خط انس گرفته ام منِ فراری از نقطه ها و سر خط رفتن ها .

.

وسط نوشت . انسجام متن چیزی است که با مرور زمان به دست می آید :|

.

آه اگر رزِ حساسم را پیدا کنند چه .. ؟ !

می دانم ناراحت می شود .. شاید اصلا دیگر با هم حرف هم نزدیم یعنی او نخواهد با من حرف بزند .. رز کوچک من ..

خوب توی 48 ساعت توی دلم جا باز کردی ، رز کوچک من ..  

.

رز می دانی چه قدر کار نکرده دارم .. ؟! رز نمی داند .. 

.

نه کارهـای روزمره و هر روزه ام ، نه این شیمی برای زندگی دوست داشتنی ام ، نه درس ها و مشق ها و دفتر سیاه کردن ها نه .. 

امشب حس کردم به قدر تمام این 7 سال که فکر نکردم فکر دارم ، به قدر این 7 سال که در خانه اش را نزدم باید التماس کنم در را به رویم باز کند ، می دانم .. خوب هم می دانم که پا توی کوچه بگذارم در را برای باز می کند اصلا کوچه چرا، کافی است از ذهنم بگذرد رفتنِ در خانه اش .. 

.

در به رویم باز می شود ..

.

اما می دانی .. بلد نیستم .. حس می کنم به قدر تمام این 7 سال که یاد نگرفتم باید بروم سر کلاس درسش .. 

.

هفت سال خیــلی زیاد است .. خیلی ..

.

.

رز کوچک من کاش حالا حالا ها خودم باشم و خودت .

.

ماه نوشت . گیریم رسیدم دم در ، در هم که باز است .. بگویم این هفت سال کجا گیر کرده بودم .. ؟! 

سر کوچه .. ؟!

.

ماه نوشت . قرار بود سبز باشم از اردی بهشت قبل ..


بهـشت .. 1000 متر

دلت آشوب ..

.

نا آرامى هاى ممتد ..

.

سرت را مى گیرى بالا و .. 

.

فرشته اى فرا مى خواندت به بهـشت .. 

.

.

و تو مى شوى آرام ترین موجود روى زمین :) 

ماه نوشت . ما دین دار پیامبر مهـربانى هستیم ، شیرین نیست .. ؟! 

.

.

.

 تکه اى از بهشت