شب هـا ى َ ش
از هـمان شب ها که ..
دفتر دستک صورت فلکى ها و گاهاً دوربین و یک پتوى نازک بر مى دارم و
مى روم مى نشینم زیر آسمان ..
و هـعى ستاره مى بینم و هـعى صورت فلکى پیدا مى کنم و ذوق مى کنم و غرق در شب مى شوم .
بعد یکهـو عکس نگار وجودم روشن مى شود مثل یک دانه از همان ستاره هاى آن طرف ، همان همان .. همان که سوسو مى زند .
مثلهمان روشن مى شوم و با تمام کمبود امکانات ام انقدر عکس مى گیرم تا چند تا ستاره بغل هم مى افتند توى این کادر مشکى دوربین .. و من ذوق مى کنم و قربان صدقه همان یکدانه مى روم ..
بعد رو مى کنم سمت ماه و انقدر نگاهش مى کنم تا زمان و مکان و تمام بعد هـاى هستى از دستم خارج مى شوند .
و باد مى آید و روسرى ام هعى تکان مى خورد توى باد و
هوا هم قدرى لرز دارد و
پتوى نازک ام را بیشتر دور خودم مى پیچم و بعد
یاد شب هاى نقره اى تمام داستان ها خوانده و نخوانده مى افتم ..
از هـمان شب هاى مهـتاب اى ..