سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سال و ماه

امروز بیست و هشت بهمن است .

    نظر

 

امروز بیست و هشت بهمن هزار و سى صد و نود و سه است ..

.

فردا هم طبعا مى شود بیست و نه بهمن هزار و سى صد و نود و سه دیگر مگر نه .. ؟! 

جداً و بدون شوخى خیلى خیلى کار دارم ، خیلى ، ببین کلّ آن یک ِ کذائى مانده ، و من واقعا نمى دانم چرا تکیه دادم به تخت اتاق خواهرک و نور دل انگیز آفتاب را نگاه مى کنم و این حال ِ احمقانه ى شب مرحله یکى ام را توصیف مى کنم .

( اى بابا هنوز شب هم نشده که :| ) 

مصدق مى گوید :

" من شکوفایی گلهای امیدم را در رؤیاها می بینم 
و ندایی که به من می گوید :
گر چه شب تاریک است
دل قوی دار ، سحر نزدیک است "

ندا مى گوید که دل قوى دار ، ولى من شکوفایى گل هاى امیدم را در رویاها نمى بینم . . چرا به نظر تو ؟! شاید باید فردا شود که ببینم .. 

گریه ام مى گیرد به شنبه که فکر مى کنم :| .. البته که اووووووف تازه فردا که شود دوباره مى رسم به خط صفر و از اوّل .. ته دلم مى گوید " آخ جون " .. ته دلم مدام خدا را شکر مى کند بابت نعمت بیست و نهم و نعمت آخر فروردین و نعمت سال بعد آخر بهمن و .: 

من دلم یک نفر را مى خواهد که بزند پشتم و لبخند بزند و بگوید همین که هستى باش ، همین طورى خوب است ، بگیر برو جلو و یا حتى 

هـیچ نگوید ، فقط لبخند بزند .. من هم نشسته باشم و او ایستاده .. بعد همین طور که لبخند مى زند سرم را بگیرم بالا که لبخندش را ببینم .. بعد هم سرم همین طور بالا باشد مى دانى .. ؟! خوشحال و ممنون ام که مى دانى .. :) ..

 

خدایا مى شود بزنى پشتم بعد هم لبخند بزنى و دلهـره هایم به آنى بریزند .. ؟! 

 

حال و روز نوشت .مهندس هفته پیش گفت نشود سه شنبه ات را تعطیل نکنى ها .. تا چهار و پنج بخوان بعد برو پیاده روى ، امتحان دارى نا سلامتى .. و من خودم هم نمى دانم چرا به حرف مهندس گوش نمى دهم :| 

ماه نوشت . قرار بود سبز باشم از اردى بهشت قبل .. :)

ماه نوشت . دهخدا آبان را نوشته : 

نام فرشته موکل بر آب و تدبیر امور و مصالحی که در ماه آبان و روزآبان واقعشود.

ماه نوشت . بروم دوربین ام را بردارم برویم با هم توى خیابان یکم عکس نگار بازى در بیاوریم !