واپیچش ِدل!
نشستم سرم را کردم لای دستهایم ، با خودم می گویم .. فکر کنم باید بهارنارنج بخورم.
.
یک مفهوم شیمیایی هست که می گوید وقتی چگالی بار یا نسبت بار به جرم یک عنصر با بار مثبت زیاد شود، می تواند عنصر مقابل خود را واپیچیده کند. حالا این عنصر هرچه بزرگتر و بار منفی اش بیشتر باشد، راحت تر واپیچیده می شود. اسم پدیده اش را هم گذاشتند واپیچش یونی !
حالا اگر فکر کنی می توانی از یک بدیهی ساده کلی قانون بسازی که زندگی ما بر اساسشان پیش می رود، مثلا اینکه :
هر چه بار منفی ات بیشتر باشد ، با عوامل خارجی راحت تر واپیچیده می شوی یا
اگر بار مثبتت زیاد شد، منظورم بار مثبتت نسبت به جرم خودت است ، واگرنه اینکه همین طوری با شعاع زیادت ، حتی 3 بار مثبت هم داشته باشی هنر نکردی.. مثلا اگر مثل هیدروژن باشی که با تمام کوچکی اش یک بار مثبت را روی خودش نگه می دارد، راحت واپیچده می کنی و خوبی ها را ( که در دنیای شیمیایی ما همان الکترون هاست ) با دیگران شریک می شوی.یا حتی
اگر نسبت بار به جرمت زیاد شد .. از حد تحملت خارج شد .. یا باید دیگران را واپیچیده کنی .. یا از پایداری طبیعی خارج می شوی ..
یا خیلی چیز های دیگر که بسته به اینکه بار را چه ببینی و ظرفیتت را چه و هر چیز را توی دنیای خودت چه معنی کنی فرق دارند ..
نسبت بار اَم به خودم زیاد شده و واپیچیده می شوم و واپیچیده باز می کنم خودم را..
فکر کنم باید بهار نارنج بخورم.
ببین آ .. روز آخر اردیبهشتی..
.
پ.ن امروز صبح که نشسته بودم روی نیمکت سبز ِعزیزم و ریز به ریز اجزای وجودم آرام ِ آرام ِ آرام بودند ..
پ.ن می گه چرا ادای بیمارای روانی رو در میاری و من .. مثل همیشه به خودم واپیچیده می شوم .. باز خدا را شکر شب جمعه است.
پ.ن یک نفر را می شناسم کلی نسخه های خوب دارد برای دل ها ی گرفته .. دل های نگران ..