دستت را بده برویم فقط
مى گویم اصلا نمى دانم چه مى شود و چه اتفاقى مى افتد ، فقط مى دانم ذهنم یکهو سفید ِ سفید مى شود و خالى ِ خالى .. بعد هم دستم مى لرزد و از آنجا به بعد فقط خدا روى صندلى سالن امتحانات نگهم مى دارد.
گفت : مریم نازک شدى .. خوبه ها اما اینطورى نبودى .
گفتم من همیشه زود گریه ام مى گرفت ..
مى گفت نمى داند اصلا چطور این طور مى شوم ، مى گفت چیز خاص ِ پنهانى اذیتم مى کند ؟! گفتم نمى دانم، شاید . .
از آن طرف مهربانمان تعریف مى کرد که باید محاسن خبق داشت ، گله و شکایت نباید کرد ، نباید بگذارى اذیتت کند ، باید قوى باشى و محکم ، شل و ول به دردش نمى خورد. مى گفت دیدت مدااام زیبا باشد و اگر شد دیگر برایت قیمتى نیست . مى شوى فراى تصور هر کس و عبادى و ..
از آن طرف تر مى گویم خب چه کنم ، شکایت نمى کنم اما خدا جانم خب ببین چطور حال مى شوم . مى بینى که :)
گروه آزمایشى علوم ریاضى .
دختر خاله با آرامش اى بسیار خواب ِ خواب است .. هو الذى انزل السکینه . .
حدیث کسا برایش مى خوانم .
ذُکِرَ خَبَرُنا هذا فی مَحْفِلٍ مِنْ مَحافِلِ اَهْلِ الْأَرْضِ، وَفیهِ جَمْعٌ مِنْ شیعَتِنا وَمُحِبّینا، وَفیهِمْ مَهْمُومٌ اِلاَّ وَفَرَّجَ اللَّهُ هَمَّهُ، وَلا مَغْمُومٌ اِلاَّ وَکَشَفَ اللَّهُ غَمَّهُ، وَلا طالِبُ حاجَةٍ اِلاَّ وَقَضَی اللّهُ حاجَتَهُ . .
خدا تو خیلى مهـربونى .. خیلى ! و من اینو خوب میدونم
پ . ن دلم مثل سیر و سرکه ..
پ . ن مى گم خب لیلا جون حالا چى کار کنیم این طورى با این وضع ؟! با حالت درماندگى زیاد و بسیار سرش رو تکون داد گفت نمى دونم .. نمى دونم
پ . ن تو هـمانى که دلم لک زده لبخندش را . خود ِ خود ِ خود ِ هـماآان !
پ . ن ما از حالا . .