کاش دست کم همان یک نفر
رزِ عزیزم سلام :)
.
نه اینکه یادت نباشم هـا .. نهـه .. فقط یک کم کارهایم گره خورده اند این روزها
.
هعى بروى تا ثریا را گوش کنى و بگوید "حالا نسلى که ما هستیم چجورى درس پس میده ؟!" و دلت بلرزد ..
و مدام از خودت بپرسى چطور واقعاً .. ؟! و ریز ریز همه چیز هاى دیگرِ اضافى مثلا را جمع کنى ، بروى سر میزت بنشینى و خودت را پرت کنى روى کتاب ها و جز کلاس ادبیات سر بقیه کلاس ها یا در گیر برنامه ریزى باشى
یا در گیرِ این مولکول هاى دوست داشتنى
یافوقِ فوقش از دست همان استرس عجیب و غریب در گیر این شوى که لگاریتم را چگونه بنویسى قشنگ تر مى شود ..
بعد هم با ترس و لرز دستت را محوِ محو بالا کنى و کمى از آن کوه نفهمیده ها را بپرسى .. ( بى ربط ترین هم نیست .. معلم هم که احتمالا جواب یانمى دهد یا تو چیزى سر در نمى آورى :| )
رز .. چه خوب است آدم یک جا .. خود ِ خود ِ خودش باشد ..
.
یا وقتى رسیدى خانه دلت بگیرد بعد کاغذ گوشه دیوار که رویش بزرگ نوشتى
" مسیر روشن عشق است یادگارى ما "
نگاهت کند و تو شرمنده ى مسیر روشن عشق شوى و باز کتابت را باز کنى و بروى توى همان دنیایى که جز خودت هیچ کس از آن سر در نمى آورد ..
.
یا حتى ته دلت هر چه قدر هم ریز .. هر چه قدر هم محو .. ولى ببینى
همان لبخندى را که از ته دل مدت هاست مى خواهى اش ..
یا
برق نگاهشان را و بــاز کتابت را باز کنى ..
.
اگر بدانى این کتاب روزى چند بار باز و بسته مى شود .. ؟!
اگر بدانى نمى گویى خوش به حالش
نمى گویى چرا این طور مى کند با خودش
نمى گویى چرا مدام کتاب دستش است
نمى گویى چرا کم حرف شده
نمى گویى چرا ..
.
…
و کتابت را باز کنى .. :)
.
ماه نوشت . نگران کتابم از بسى که باز و بسته مى شود
.
ماه نوشت . حداقل شب به خیر هایم را بگویم .. مگر نه ؟! :)