سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سال و ماه

جور ِ دیگر دوست مى دارم

جور ِ دیگر دوست مى دارم 

این روز ها را .

نه این که همه چیز طبق روال باشد ، نه اینکه هر اتفاقى مى افتد را دوست داشته باشم ، نه اینکه فکرم رها تر شده باشد خودم آرام تر شده باشم نه . اتفاقا بر عکس هـمّه ى اینها. چیزها به طرز عجیب و غریبى از روزمرگى قبلشان خارج شدند، هر اتفاقى که مى افتد به قدرى سریع مى افتد که وقت ندارم تصمیم بگیرم بیفتد یا نیفتد و بعد از آن هم انقدر اتفاق بعدى سریع پشت سرش ظاهر مى شود، که وقت ندارم فکر کنم  اتفاق قبلى را دوست داشتم، نداشتم، دارم،باز هم بیفتد، نیفتد .. ؟! و این جور سوال ها 

اتفاقا آرام که نشدم هیچ، از دلم آرام رفته .. رفته سفر شاید . 

اما جور ِ دیگر دوست مى دارم 

این روز ها را .

هر چه قدر بهار را دوست داشته باشم، هر چه قدر اردى بهشت بهشت باشد برایم، هر چه قدر پاییز را عاشق باشم و برف از خود بیخودم کند و زیر باران آدم دیگرى شوم، روزها ى آخر اسفند چیز دیگرى است . تعلق خاطرى به اسفند ندارم امّا روزهاى آخرش فرق دارد. خبر از بهـار مى دهد مى دانى .. روزهاى انتظار است و گاهى روزهاى انتظار شیرین تر مى شوند از خود ِ آن روزهایى که انتظارشان را کشیده اى. 

چیدن هفت سین از نشستن و نگاه کردنش، سنبل خریدن از دیدنش سر سفره ى هفت سین، گرد و خاک آینه را گرفتن از موقر و متین ایستادنش بالاى سفره . . "شیرین" تر است .. 

اما روزهاى آخر اسفند بودن که نمى شود تنهـا دلیل جور ِ دیگر دوست داشتن ِ این روزهاى آشوب 

مى دانى چه خبر شده توى دلم .. ریز ریز و آرام آرام جنس دغدغه هایم دارند عوض مى شوند، سخت تر مى شوند، بار مسئولیتشان بیشتر مى شود، بیشتر نگاهت را خیره مى کنند روى سفیدى دیوار .. مى دانى چه مى گویم ؟! 

و این عوض شدن خطر دارد . . و ته دل ات را مى لرزاند و آشفته ات مى کند و نگرانى هایت را هزار و یک برابر مى کند و دلت را هـعى از اینجا به آنجا مى برد و …

 خودم هم نمى دانم با تمام این هـا چرا این روز ها را ، جور ِ دیگر دوست مى دارم .

 

ماه نوشت . ماه مى پرسد همان دغدغه هایى که هفته اى یک بار دستت را مى گیرد مى برد تا امام زاده و بر مى گرداند ؟! به ماه بگو .. نمى دانم ، شاید .

ماه نوشت . برو برس به جایى که کوه بوسه مى زند بر ماه و بمان قدرى . .

مریم نوشت . چشم :) 

ماه نوشت . از آسمان سکه مى بارد برایت .. سرت را بالا بگیر 

سرم را بالا مى گیرم :) 

 

بعد طور . این که من بنشینم ى تخم مرغ رنگى بسازم ، دلیلى براى هیچ چیز نیست ، جز هـمان یک دانه دلیلى که خودم مى دانم . 

بعد تر . این که من نگرانم و بسیار نگران و نمى توانم بگویم که تا کجا نگرانم . تا سرزمین پس فردا ؟! .. یا دور تر .. 

بعد تر تر . یک نفر بیاید این عدم توانایى تکلم مرا آسیب شناسى کند لطفا .. 

 

 ( محو و اینها ، مر هستم ، یک ناشى در نوشتن . جدى نگیرید . )