سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سال و ماه

بهار که اتفاقى نمى شود

    نظر

 

بهار که همین طورى الکى نیست یک سال بیاید و برود و تو بگذارى اش توى تقویم فصل هاى ذهنت تا سال بعد نوبتش شود . بهار که شدنى نیست ، بهـار آمدنى است .. بهار که نمى شود ..  بهار هر سال مى رسد .. قدم رنجه مى کند ، لطف مى کند و مى آید و تقویم دلت را مى بینى که یکهو پر  از شکوفه شد .. ( اگرچه بهار ِ دل هم رسیدنى است و وقتى رسید دل پر از شکوفه "مى شود" ) 

بهار ِ دل مى دانى چیست .. ؟! 

دل مى دانى کى بهارى مى شود .. ؟! 

شاید بهار دل این باشد که مهربانى ات را بشود از آن دور دور ها حس کرد .. این باشد که خواهر کوچکت هزارى کیکش را مى گذارد توى جیبش و مى گوید نه نمى خواهم ، بعد دور از چشم تو مى دود مى دهدش به دخترک گل فروش .. شاید این باشد که دلت سخت نلرزد .. 

به گمانم بهار دل به این نیست که روز و شب دلت خندان باشد .. به این است که روز و شب نداشته باشى دل َش که خندان نیست .. به این نیست که هر روز گل بخرى بیاورى بگذارى روى میزت .. به این است که گاه و بیگاهى گل را بیاورى بگذارى روى میزش و بروى .. 

شاید و گمان هاى من را که بگذارى کنار .. این را مى دانم که بهار دل .. یعنى دلت لبخندش را لک زده باشد .. یعنى دلتنگش باشى .. 

آن وقت .. خودش میاید و بهار دلت مى شود .. با دستان خودش توى دلت گل مى کارد ..

 

 

ماه نوشت . گفتم که بى قرار تو باشم ، ولى نشد . 

ماه نوشت .

بهار آمد بهار آمد بهار دل بهـار دل 

نگار آمد نگار آمد نگار جان نگـار جان