سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سال و ماه

این نود و چهار است

این نود و چهار است که دارد از لاى در زیر زیرکى نگاه مى کند 

هـعى سرش را مى کند تو ، بعد که نگاه کسى به او مى افتد ریزى مى خندد، چشم هایش را مى بندد و باز دوباره صاف مى ایستد. و یک نفر ( حتى شاید ننه سرما .. ) از آن گوشه، این طرف در، در حالى که بافتنى مى بافد نود و چهار را صدا مى کند و مى گوید : 

چیزى نمانده ، یکم دیگه صبر کن .. آن وقت یک سااال میایى مى مانى اینجا .. با ساکنانش مى خندى، غصه مى خورى، گریه مى کنى، آواز مى خوانى، مى دوى، درد و دل مى کنى و ..

در ذهن بعضى هاشان مى شوى آن بهترین سال، توى ذهن یکى مى شوى همان نود و چهار نحس که براى رفتنت روز شمارى مى کند ، براى کودکانى مى شوى سر آغاز بودنشان، براى مردمانى مى شوى پایان راه ..

اما این را خوب بدان که قبل از تمام اینهـا .. پشت همین درى که تو اینگونه بى تابى براى کامل باز شدنش .. 

آدم هایى با دسته هاى گل ، با لبخند هایى پر از مهربانى ، با نگاه هایى پر از انتظار .. به تو "امید" دارند .. قبل از اینکه بیایى .. 

و این مسئولیتت را هزاران بار سنگین تر مى کند .. 

حواست باشد .. این طرف در .. آن قدر ها هم آسان نیست .. اما تو بخند ..

 

و نود و چهار مى خندد و ته دلش مى لرزد و در که باز شد ..

نود و چهار مى آید ..

بهـار و تابستان و پاییز و زمستان دور تا دورش را گرفته اند، به چهره هاى آشنا لبخند مى زنند .. بهار روى بلندى اى و از نود و چهار هم مى خواهد بلند شود تا مردم او را بهتر ببینند، نود و چها. با متانت و آرامش خاصى مى رود آن بالا .. مردم به او خیره مى شوند و او هـم 

به تک تک ِ ما خیره مى شود .. جمعیت یک صدا لبخند مى زند به یُمن قدم هاى بهار و این سال جدید .. :)

 

ببین خدا چگونه به همهمه ى روى زمین نگاه مى کند .. :) .. 

ماه نوشت . ماه مى گوید از این بالا همه چیز با شکوه تر به نظر مى رسد ..