سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سال و ماه

و من ..

    نظر

و من سیزده رجب امسال .. مطابق با دوازدهم اردى بهـشت هزار و سى صد و نود و چهار .. که مطابقت هم دارد با تولد ِ آن یکى اَم شانزده و خورده اى سال ِ پیش .. در خانه خواهم نشست 

و کارت ِ اعتکافم را که رویش نوشته بود دومین ثبت نام با اشک هاى بى انتها نگاه خواهم کرد 

و صوت هاى اعتکاف هاى گذشته را یکى پس از دیگرى خواهم شنید 

و مهمان خصوصى خانه اش نخواهم شد 

و سر سجده ى طولانى عصر آخر خودم را در آغوش اش رها نخواهم کرد 

و نصف شب ها بیدار نخواهم شد 

و باران را از پشت پنجره هاى مشبک مسجد دانشگاه نخواهم دید 

و لیست وسایلم را دور خواهم انداخت ( یا نه .. نگهشان دارم براى سال بعد ) 

و دلم بدون شک خواهد شکست 

و هزار و یک و دیگر که اگر بنویسمشان بغضم مى ترکد و لابد مى آیند مى گویند : نه خب خدا را خوش نمى آمد .. الان هم کاسه ى داغ تر از آش نشو و برو سر درست .. انقدر هم ننشین یک گوشه وقتت را هدر بده .. 

و اى کااش فردا کسى آنجا نباشد و بتوانم یک دل ِ سیر کنار دکتر ِ عزیز گریه کنم ..و از دل شکستگى ام برایش بگویم .. 

 

پى نوشت . خدا جان .. ببـین چه کار مى کنند … ببیــن . 

پى نوشت تر . پرنده هایى که بال ندارند ولى پرواز مى کنند 

پرنده هایى مت با بال هاى وصله دار پرواز مى کنند .. 

پى نوشت بیشتر تر .

گفت الف

گفت گر

گفتم هـیچ

" در خانه اگر کس هـست .. 

زیر و بالا . تو خود حدیث ِ مفصل بخوان از این دل شکسته اَم ..

گوشه . یک نفر دست مرا بگیرد برساند مشهـد .. 

.

مى گفت : دیگر دلى نمانده که دلبر بخوانمت ..

بعدا نوشت . نا شکرى چرا .. هر چى خیره 

على بن مهـزیارم