دوباره سفر
نشان یار سفرکرده از که پرسم باز
که هرچه گفت برید صبا پریشان گفت.
حافظ
.
یک جا یک بار نوشته بود چه حرف ها که درونم نگفته مى ماند ، بعدش هم مى گفت فکر کنم خوشا به حال شما که شاعرى بلدید .. لازم نیست حتما شاعر باشى، اما گاهى حرف ها شورش را در میاورند .. نمانید ، نگفته نمانید ، هـعى باید خواهش کنم ، تمنا کنم ، اما انگار نه انگار
هر بار نگفته تر از دفعه پیش ..
ماه نوشت . شما را چه شده حرف هـا که اینگونه راوى و عکس نگار را مى آزارید .. ؟! ( ماه مى پرسد . )
ماه نوشت . آفاق را گردیده ام ..
مریم نوشت . دوباره سفر .. دوباره سفر کنیم .. اگرچه هزاران بار اولین تر است تا دوباره ..
.
ماه نوشت . خیلى خیلى سال پیش ..
توى یک سرزمین خیلى دور
روى یک تپه سبز
..